1
با خودم گفتم نیست که بعضی از دوستان ما به دلیل مشکلات و مشغله های فراوون نتونستن در راهپیمایی بیست و دوی بهمن شرکت کنن ، خاطرات خودم رو از این روز بنویسم تا دوستان عزیزمون در جریان ماوقع قرار بگیرن . می دونم که همه ی شما دلتون پر می زد خودتون رو به میدون آزادی برسونید و در تجمع اعتراضی ما شرکت کنید . اصلا و ابدا هم فکر نمی کنم خدا نکرده اون روز خواب مونده باشید . یا این که از بازداشت و محاربه و اعدام ترسیده باشید . یا این که تو دلتون گفته باشید ک... ن لق جنبش و به مسافرت رفته باشید . ولی خوب چی کار میشه کرد ؟ بالاخره حتما کار داشتید . بگذریم . بریم سر اصل مطلب .
2
ساعت 9 صبح با دوستان همرزمم قرار داشتم . چون حدس می زدم ممکنه خیابون ها پر بشه از مأمور ، قرارمون رو به جای خیابون اصلی توی یک خیابون فرعی گذاشتیم . روز 26 تیر ( نماز جمعه ی رفسنجانی ) خیلی ها توی میدون ولی عصر و بلوار کشاورز فقط به این دلیل بازداشت شدن که دوستاشون دیر سر قرار رسیدن .
3
خلاصه ، ساعت هشت و نیم صبح از خونه راه افتادم . چهاراه ولی عصر پر بود از سربازان نیروی انتظامی مجهز به باتوم و کلاه ( همون سربازهایی که روز عاشورا مورد عنایت مردم عزادار قرار گرفتن ) اطراف پارک دانشجو رو محاصره کرده بودن و به کسی اجازه ی ورود به پارک رو نمی دادن . چند تا پیرمرد که می خواستن توی پارک بشینن و اوضاع و احوال رو رصد کنن غرغر کنان پارک رو ترک کردن .
4
پیاده رفتم به سمت چهاراه طالقانی . انگار تمام بسیجیان عالم امکان رو جمع کرده بودن توی چهاراه طالقانی . توی تمام عمرم ، حتی روز سی خرداد ، این همه بسیجی رو یکجا ندیده بودم . وسط چهارراه چیزی دیدم که به نظرم زشت ترین و زننده ترین صحنه ی روز بیست و دوی بهمن اومد . یک پسر بچه ی هشت نه ساله ی ریزه لباس لجنی به تنش کرده بود و باتوم به دست وسط چهاراه ایستاده بود . خیلی جدی . انگار منتظر بود جماعت بهایی و مجاهد و فدایی و چپ نو از راه برسن تا با باتوم به حسابشون برسه . هیبتش بیشتر شبیه چارلی چاپلین در لباس آژانی تو فیلم خیابان آرام بود . اما اگر بیشتر دقت می کردی شبیه کودکانی بود که توی آفریقا مجبور میشن اسلحه به دست بگیرن و بجنگن . اول خواستم ازش عکس بگیرم اما دیدم بزرگتراش دارن بهم چپ چپ نگاه می کنن . موقعی که از کنارش رد می شدم خواستم در گوشش بگم آخه بچه جون ، تو که مزه ی عرقی ، گنده تر از توها روز عاشورا تو همین چهارراه به شکر خوردن و ساندیس خوردن افتاده بودن ... اما دیدم واقعا این یک بچه ست . معنی این متلک هارو نمی فهمه .
5
توی بلوار کشاورز تا چشم می دید اتوبوس هایی بود که بچه های دبیرستانی رو پیاده می کردن . به هر کدوم یک کاور لجنی و یک باتوم می دادن .
6
رفتم توی فرعی مورد نظر . برخلاف انتظار توی تمام خیابون های فرعی که به انقلاب منتهی می شدن چند تا از اون بسیجی های دبیرستانی باتوم به دست نگهبانی می دادن . باور کردنش سخته اما سر هر کوچه ی بن بست یک مأمور گذاشته بودن . ( منظورم کوچه پس کوچه های حول و حوش بلوار کشاورزه نه کل کوچه های شهر تهران )
7
با ترس و لرز منتظر دوستان همرزمم شدم . بالاخره ساعت نه و نیم یکی از همرزمان دلاور از راه رسید . وقتی گفتم بقیه کی میان ؟ گفت بقیه ای در کار نیست . فقط خودمم و خودت . بقیه کار داشتن . ( حالا چی کار داشتن ؟ خدا می دونه )
8
باور کردن چیزهایی که می نویسم سخته . برای وارد شدن به خیابون انقلاب از چند مرحله ایست و بازرسی رد شدیم . تو این ایستگاهها فقط بازرسی بدنی نشدیم . توی خیابون کاخ یک دختر جوون که از شصت فرسخی داد می زد از فعالان جنبشه روی یک پله نشسته بود . موتور سوار بسیجی ای که طول خیابون رو می رفت و می اومد و به هرچیزی که به نظرش مشکوک می رسید گیر می داد رفت سراغ دختره و گفت از اینجا پاشو برو . دختره گفت منتظر کسی هستم . بسیجیه گفت بلند میشی یا ببریمت ؟ خلاصه دختره نماد سبزش رو توی کیفش قایم کرد و جمع و جور تر نشست تا بسیجیه دست از سرش برداره . به همرزمم گفتم خدا عاقبتمونو به خیر کنه .
9
توی مسیر به چهره ی راهپیمایی کنندگان دقت می کردم . به روشنی می شد گفت خیلی از اونها نیروهای جنبش بودن . اما دریغ از یک حرکت اعتراضی . همه منتظر بودن برسن به جایی که بقیه جمع شده ن و اعتراض رو شروع کرده ن . مردم از سواره رو حرکت می کردن . پیاده روها در تسخیر مأموران لباس شخصی بود . تعداد مأمورها از مردم کمتر نبود .
10
ورودی ایستگاه متروی انقلاب زیادی شلوغ بود . جمعیت فوج فوج از ایستگاه خارج می شدن . جماعت تو گوش هم زمزمه می کردن اینا حامیان جنبشن که دارن اضافه میشن . عده ی زیادی مأمور جلوی در ایستگاه مستقر شده بودن و همه چیز رو زیر نظر داشتن .
11
تقاطع بزرگراه نواب ، روی پشت بوم مسجدی که روز سی خرداد از فرازش مردم رو به گلوله بسته بودن تعداد زیادی مأمور مسلح ایستاده بودن و اسلحه شون رو به سمت جمعیت گرفته بودن . حدود چهار پنج نفر بازداشت شده رو از بین جمعیت به داخل مسجد هدایت کردن . یکی از بازداشت شده ها با لبخند برای مردم دست تکون می داد و بای بای می کرد .
12
از میدون انقلاب به بعد ایستگاه های صلواتی که مواد خوراکی و غیر خوراکی بین مردم پخش می کردن پشت سر تعبیه شده بودن . یکی به بچه ها مداد رنگی می داد . اما بقیه بیشتر چای و کیک و کلوچه و آبمیوه می دادن . کارخونه ی زمزم هم به مردم نوشابه های خانواده می داد . بعضی از ایستگاهها هم به قول خودشون تمثال مبارک رهبر رو دست مردم می دادن . اما اطراف یکی از این ایستگاهها از بقیه شلوغ تر بود . مأمورهای لباس شخصی مردم رو با خشونت پراکنده می کردن و می گفتن این یکی مجوز پخش نداره . ظاهرا تو این ایستگاه شبنامه بین مردم پخش می کردن .
13
نرسیده به بزرگراه یادگار امام ، درست در دو قدمی من ، یک جوون بیست و چند ساله توسط دو تا بسیجی بازداشت شد .
14
توی مسیر احساس می کردم بوی پهن به دماغم می خوره . اول فکر کردم دچار توهم شده م . توی زیرگذر یادگار امام دیدم نه واقعا زیر پامون یک کپه پهنه . اول فکر کردم جلوی پای جمعیت گوسفند قربونی کرده ن ، اما سر استاد معین دیدم سه تا درشکه دارن تابوت هایی رو حمل می کنن که با پرچم های آمریکا ، اسراییل و بریتانیا پوشیده شده ن . کنار هر تابوت یک ابله ایستاده بود که لباس آدمکش های فیلم جیغ رو پوشیده بود ! روی کالسکه ی حامل تابوت مزین به پرچم اسراییل هم یک عقاب یا کرکس یا یه چیز شبیه این رو توی قفس کرده بودن . شنیده بودم میگن هنر نزد ایرانیان است و بس ، اما باور نمی کردم . هنری که بوی گندش رو میشه از چند کیلومتری استشمام کرد ...
15
بالاخره ساعت 12 رسیدیم به میدون آزادی . به جرأت می تونم بگم حداقل نصف میدون خالی بود . خالی خالی . این طور که شنیدیم حدود ساعت ده و نیم تا یازده تمام افرادی رو که ظاهرشون به جنبش می خورده توی میدون بازداشت کرده بوده ن .
16
به سمت شمال حرکت کردیم . اطراف میدون آریاشهر و بزرگراه اشرفی اصفهانی جمعیت زیادی پراکنده بودن که به نظر نیروهای جنبش می رسیدن . فضا ملتهب به نظر می رسید . می گفتن حدود ساعت یازده توی میدون آریاشهر درگیری شده . پیاده روها پر بود از مأموران یگان ویژه . پنج ساعت پیاده روی من و همرزمم رو خسته کرده بود . حدود ساعت یک ، نم نم بارون گرفت . خسته و کوفته و ناامید برگشتیم سمت خونه .
17
شنیدم در روزهای گذشته خیلی ها شروع کردن به تحلیل اوضاع و این که چرا روز بیست و دوی بهمن حرکت اعتراضی چشمگیری اتفاق نیفتاد . شنیدم حتی کسانی که روز بیست و دوی بهمن تا لنگ ظهر زیر پتو خواب آزادی رو می دیدن گفته ن چرا این اسب تروا جفتک ننداخت ؟
18
مشکل از ناکارآمدی تاکتیک اسب تروا نبود . همچنین مشکل از این نبود که خیلی از دوستان ما تصمیم گرفتن از خونه بیرون نیان . و همچنین مشکل از این نبود که بلیت پروازهای تهران دوبی برای روز بیست و دوی بهمن از یک ماه پیش نایاب شد . مشکل از سازماندهی جمعیت معترضین در مسیر راهپیمایی بود . همیشه در تجمعات اعتراضی افراد حرفه ای و کاربلدی هستن که مردم رو سازماندهی می کنن . ولو این که به اونها با اشاره بگن دستهاتون رو به علامت پیروزی بالا بیارید یا این که با هیس گفتن اونها رو به سکوت دعوت کنن . مشکل اصلی این بود که روز بیست و دوی بهمن این سازماندهی کنندگان وجود نداشتند . و البته این مسأله اصلا و ابدا اتفاقی نبود . سازماندهی کنندگان تجمع نبودند چون قرار نبود اعتراضی سازماندهی بشه . چرا ؟ هنوز معلوم نیست . شاید توافقی در این زمینه صورت گرفته بوده . در روزهای آینده احتمالا روشن میشه .
توجه کنید به این مسأله ی مهم که در طول راهپیمایی ، بسیجی ها و تظاهرکنندگان اجاره ای کمتر شعاری درمورد معترضین انتخاباتی دادن . اگر هم دادن موردی و اتفاقی بود . بوق های تبلیغاتی ستاد کودتا هم سعی چندانی ندارن راهپیمایی رو توی سر معترضین بکوبن .
به نظرم دو روز قبل از راهپیمایی توافقی صورت گرفته مبنی بر این که راهپیمایی روز بیست و دوی بهمن به نحوی آبرومندانه برگزار بشه و در عوض امتیازاتی به معترضین داده بشه . این که این امتیارات چیه در روزهای آینده روشن میشه .
بعید نیست در روزهای آینده اتفاقات خوبی
بیفته . چی ؟ نمی دونم .
و البته به نظر می رسه سران ستاد کودتا از این توافق بی خبرن . نگاه کنید به تیترهای کیهان و جوان و وطن فروش امروز و این که چطور گیج و منگ به اونچه اتفاق افتاده افتخار می کنن اما در ع
ین حال نمی تونن نگرانی شون رو از اونچه داره اتفاق می افته پنهان کنن .